به نام خدا تازگی ها باران که می بارد بی قرار می شوم. انگار هوای تازه ابری و قطره های ریزی که زمین را خیس می کنند، آن دختر سرخپوست درونم را هوایی می کند. دلش هوای خانه می کند. هوای دشت و جنگل و آسمان بی انتها و مزارع یک دست. قبل باران، وسط آلودگی و کرونا و زمستان های خفه کننده این شهر، انگار آرام تر بود. فقط ساعت ها می نشست و به گوشه ای خیره می شد یا مدام از من می خواست پیش بینی هوا را در سایت های مختلف جستجو کنم ببینم خبری از برف و باران می شود یا نه.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت